- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
کلامی را نمیبینم که شأنَش را عیان سازد مگر لطف خدا جاری کلامی بر زبان سازد مقامی را که ممسوس است در ذات خداوندی چگونه میتواند چون منی آن را بیان سازد چگونه میتوان گفتن ز مولودی که میلادش دوباره روی احمد را در این عالم عیان سازد رُخش احمد قدش حیدر نفسهایش مسیحایی خدا آورده اورا تا که رشک انس و جان سازد از آن خُلق کریمانه که ارث از مجتبی برده تواند از کرم دریا کران تا بیکران سازد جنان آمد پدید از گوشـۀ لبـخـند بابـایش در آغوش پدر خندد جنانی در جنان سازد پِی آب حـیاتـند و نمیدانـند اگر خـواهد جهان پیر را با یک نگاه خود جوان سازد اگر افتاده از پایی بزن درب سرایش که زِ هَر افتاده گیرد دست از او یک قهرمان سازد دلا غافل مشو یکدم ز الطاف علی اکبر که هرچه از خدا خواهی علی اکبر همان سازد پدر آمد به بالینش که ای سرو رشید من مخواه اینگونه داغ تو قد من را کمان سازد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
در آن تاریک، دل میبُرد ماه از عالم بالا گرامی باد این رخشنده، این تابان بیهمتا شب است و میتکاند آسمان از دامنش آرام همه تهماندههای نور را بر سفرۀ صحرا میان چادر شب ماه زیـباتر شود آنسان که بین لشکـر دشمن جـمال یـوسف لیلا خوشا لیلا که در دامان جوانی اینچنین پرورد که دارد خوف از پروردگار خویشتن، تنها تعالیالله رویش را که «والفجر» است تفسیرش تعالیالله مویش را که «والیل اذا یغشا» ملاحت میچکد از ساحت پیشانیاش هر بار که در نزد پدر پائین میاندازد سر خود را کسی چون او پر از سُکر خدا گشتهست پا تا سر که نشناسد میان سجدههای خویش سر از پا علی اکبر است او یا نبیّ دیگر است او یا علیّبنابیطالـب مهـیا گـشـته بر هـیجا! که او تا بر زمین پا میگذارد، راه میافتد میان آسمانها بر سر پـابـوسیاش دعوا «اگر امر خدا جنگ است باید رفت» گفت و رفت نه از شمشیرها ترس و نه از سرنیزهها پروا بلاجوی و بلیگوی و عطشنوش و رجزخوان بود هجوم آورد بر میدان چه رعدآواز و برقآسا «منم من زادۀ زهرا، منم آئـینۀ حیدر!» ولی نشناختند او را ولینشناسها؛ دردا! نقاب از روی خود برداشت تا محشر کند، محشر گره بر ابروان انداخت تا غوغا کند، غوغا امیدم سوی الطاف علی اکبر است، ای کاش بگیرد دست خالی مرا در محشر کبری
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
فلک یک آسمان خورشید و ماه و اختر آورده ملک ساغر به بزم عاشقان از کوثر آورده به مکّـه آمـنـه بـار دگر پیـغـمـبـر آورده و یا بنت اسد از جوف کعبه حیدر آورده و یا اُمّ البـنـیـن مـاه محـمّـد منـظر آورده عـروس فـاطـمه لـیـلا عـلیّ اکـبر آورده جمـال بیمـثـال حیّ سـرمـد زادهای لیلا خـدا را بهـترین عـبد مـؤیّـد زادهای لیلا پسر زادی و یا روح مجـرّد زادهای لیلا به خُلق و خوی و منطق هر سه احمد زادهای لیلا محـمّد را محـمّـد را محـمّد زادهای لـیـلا قیامت قامتی زادی که با خود محشر آورده الا ای رهـروان حـقّ چـراغ راه پیدا شد جـوانان جهـان را رهـبری آگـاه پیدا شد بشارت اهل دل را ملک دل را شاه پیدا شد به روی شـانۀ شـمس ولایت ماه پیدا شد ولــیّ الله، فــرزنــد ولــیّ الله پــیــدا شـد زهی مامی که فرزند ولایت گستر آورده جمال بی مثال حضرت ربّ جلیل است این حسین و حیدر و زهرا و احمد را سلیل است این رخش جّنت، لبش کوثر، دهانش سلسبیل است این کلیم است این، مسیح است این، ذبیح است این، خلیل است این ز آل الله در دشت بلا اوّل قتیل است این برای هدیه در راه خدا دست و سر آورده سزد جبریل از کوثر وضو گیرد زبان شوید مگر از غنچۀ لبهاش گل در وصف او روید ملک در مصحف رخسار او روی خدا جوید بشر عطر محـمّد را ز باغ خُلق او بوید نه تنها یوسف زهرا، که دشمن مدح او گوید به حیرت خصم را هم این خدایی منظر آورده سلام انبیا بر غیرت و اخلاص و ایمانش درود جان و تن تا صبح محشر بر تن و جانش چه قابل جان من جان همه عالم به قربانش حسین ابن علی بگرفته و بوسد چو قرآنش سزد تفسیر گردد سورۀ والشّمس در شأنش مگو، کز مهر گردون هم رخی زیباتر آورده رخش جنّت، قدش طوبی، دلش کعبه، لبش زمزم پیامش روح قرآن و کـلامش آیت محکم به تـار طـرّهاش بسـته حـیات عالم و آدم نه تنها بیت ثارالله جهان از او شده خرّم ملائک در سما بگرفتهاند این ذکر را با هم که لیلا بر حسین ابن علی پیغمبر آورده سلام الله بر لیـلا و این پـاکـیزه فرزندش به بـازوی ولی الّـلـهی وجـه خـداونـدش ملائک دستبوس و انس و جان تا حشر پابندش شرافت آستانبوس و شهادت آبرومندش حسین و مجتبی و زینب و عبّاس بوسندش سپهر حُسن را این پاک مادر محور آورده نبّـوت بر جـمال کـبریایی منـظرش نازد امامت بر دم گـرم شهـادت پرورش نازد بزرگی سر فرود آورده بر خاک درش نازد شفاعت بر کرامتهای روز محشرش نازد شهادت بر همه گلزخمهای پیکرش نازد شجاعت بر دو بازویش سلام از حیدر آورده جـوانان جهـان آئـیـنهدار خـطّ و آئـیـنش ندیده تا شهادت جز خدا چشم خدا بیـنش به وقت حمله دشمن هم گشاید لب به تحسینش عجب نبود اگر خون بگذرد از عرشۀ زینش عطش گلبوسهها بگرفته از لبهای شیرینش اگرچه بر پدر دریایی از چشم تر آورده زمین رزمگـاه معـرکه بـدر و پیـمبر او قتال پهندشت کـربلا صفّین و حـیدر او به رزم صحنۀ عـاشـور ثـارالله دیگر او زعیم و اسوۀ رزمندگان تا صبح محشر او ز آل الله روز جـان فـشانی پیـشـروتر او به حق ایمانی از کوه گران محکمتر آورده سلام ای آفتاب سرخ عـاشورا علی اکبر درود ای آرزوی یوسف زهرا علی اکبر گل باغ جنان در دامن صحرا علی اکبر تویی در بزم جان ماه جهان آرا علی اکبر کرامت کن برات کربلا ما را علی اکبر که داغ کـربـلایت ناله از دلها برآورده تو قرآنی تو فرقانی تو یاسینی تو طاهایی تو در کوی ذبیح الله اعظم ذبح عظمایی تو اوّل کشته در دشت بلا از آل زهرایی تو از صبح ولادت تا شهادت عشق بابایی تو در دشت بلا همچون شجر در طور سینایی که نخل «میثم» از باغ کمالاتت بر آورده
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
و بیمقـدمه با رخـصت از جناب قـمر نـوشـتـم اول خـط سـیـدی عـلـی اکـبـر خدا به حـضرت ارباب هـدیـه داد پسر خوشابه حال پسر یا خوشا به حال پدر خوشا به حال هرآنکس که نام خادم داشت علی رسید، جهان شاهزاده لازم داشت و جلوه کرد در عالم علی دوباره علی که بُـرد نام عـلی را به هر مناره علی عـلیست وارث والایی و وقـار عـلـی به دست اوست برازنده؛ ذوالفـقار علی حــســیــن بــر لـبـش الله اکــبـر آورده خــدا بـرای جـهــان بـاز حـیـدر آورده به سینه مُهر« انا فـاطمی نسب » دارد زمان زمان تبراست، پس غضب دارد به انـتـقـام، سـر از دشمنان طلـب دارد همیـشـه نـغـمۀ یا فـارس الـعـرب دارد عـلی کـنار ابالفـضل مثل جان و تناند بگو که جـمع ابالـقـاسـم و ابالحـسـناند اگرچه عـالـم و آدم به شوکـتش رو زد اگرچه هـیـبت عـبـاس هم دم از او زد قدش به قامت افـلاک اگرچه پهـلـو زد ولـی مـقـابـل زینب هـمـیـشـه زانو زد دل حـسـین بـدون عـلـی شفـیق نداشت اگر نبود...، عـلـمدارمن رفـیق نداشت میـان کـربـبـلا خـواست تا نـشان بدهـد عـلی شده، که برای حـسین جـان بدهد چرا بـهـانـه به دسـت حـرامـیان بـدهـد نخـواست تا به امان نامـهها امان بدهد نظام لشکـر خودکـامه را به هم میزد همینکه دور و بر خـیمهها قـدم میزد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
ملک قنداقهاش را با شکوه محشر آورده و گل از خاک پای شاهزاده سر در آورده برای شاخۀ سدره خدا برگ و بر آورده گمانم نسل زهـرا باز هم پیغـمـبر آورده و بعد از لؤلؤ و مرجان، خدا یک گوهر آورده همان که مات خود کرده است ماه آسمانی را به لبخندش دوچندان کرده شوق زندگانی را محبت را سیادت را رسول مهربانی را علم کرده است در تاریخ مفهوم جوانی را که حرفی از تمام حرفها زیباتر آورده زمین از ابر رحمت موج زد مانند دریا شد دم عیسی بن مریم باد زلف این مسیحا شد نبی بعد نـبی در احـترام مقـدمش پا شد حواس عرشیان محو نگاه ماه لیلاه شد همان دستی که ماهی چون علی اکبر آورده علی روح جوانی شد که غم از پیر میگیرد که خورشید از نگاهش نور عالم گیر میگیرد وقار از راه رفتنهای او تأثیر میگیرد اذان روزی سه نوبت از لبش تکبیر میگیرد که اسلام از لبـان او اذانی دیگـر آورده پس از خورشید تشنه میشود مهتاب هم تشنه برای دیـدن لبهای تو شد آب هم تـشنه زبان میگفت گشته مثل تو ارباب هم تشنه از آن داغی که شد گهوارۀ بیتاب هم تشنه ببخش این شعرها را که فقط چشم تر آورده
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
طُـفـِیل عـشـق حـسـیناند آدمی و پری تو آمـدی، که دل از دلبـر جهـان ببری جوانِ خوش قد و بالا! کریم آل حسین! چنان حسن، به کرامت در این قبیله، سری تو قلب نسل جوان را، به خود گره زدهای نشان توست، هر آنجاست از جوان، اثری بـرای قـلـب پـریـشـان مـادران شـهـیـد عـلیِ اکـبـر لـیـلا! تـو مـرهـم جـگـری به خَلق و خُلق: محمد، مرام و نام: علی به تو رسیده، چه میراثهای پُر گهری چه کرده است عبور تو با دلش؟ وقتی که از مقـابـل چـشم حـسین، میگـذری ندیده ذات هوالعشق، چون تو مجنونی فقـط حوالـۀ لـیلاست، اینچـنین پسری تو کیستی؟ که به یک آن، محمدی و علی تو کیستی؟ که به پا خاست، پیش تو قَمری به سوی کرب و بلا، راهی است، قافلهای خوشا به حال سـوارانِ با تو همسـفری اذان بگو، که نمـاز وصال یاران است بگـو که نـام عـلی را به کـربـلا ببـری چگونه شِبه نبی! در کمین جسم تواَند؟ «تو کز مکارم اخلاق عالـمی دگری» رسید جان جهان، بر لبش، از این روضه: که بوسه زد به لبانت، لـبان تـشـنهتری وداع با پسری چون تو، میکُشد همه را دگر ببین، چه کُنَد؟ با دلِ چو او، پدری قدم بزن، دم آخر، که چـشمهای حسین دوباره بر قـد و بـالای تو، کُـنَد نظری سـلام کـردم و بــاور نـمـیکـنـم یــارا! دل شکـستـۀ ما را، به پـاسخی نخـری
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
ای رخت ملجا خورشید دو چشمت دریا صورتت قرص قمر زلف سیاهت یلـدا نـزند سـر رخ خـورشـید به دنـیا پسرم گـل عـالـم بـسـرشـتـنـد ز پـیـمـانـۀ تـو هـمۀ خـلـق به طـوف تو و پـروانـه تو طاق ابروی تو چون قرص قمر میبینم زلف تو در کـف اربـاب هـنر میبـینم نیست در کون و مکان مثل تو زیبا پسری روز خورشید و شب از قرص قمر ماه تری نفست معجزه گر چون دم عیساست علی دست تو دست الهی یـد بیضاست علی باش تا در دل شب جـلـوۀ مـاهم بشوی باش تا در هـمه جا نـور نگـاهم بشوی در تـو هـر پـنـج تـن آل عــبـا را دیـدم وقـت رفـتن ز قـفـا شـیـر خـدا را دیدم میبـرد از همه دل شـبه پیـمـبر شدنت جـذبۀ عـشق شده این علی اکبر شدنت کام تو خـشکتر از خـاک بلا میبیـنم مـرکـبت را وسـط خـصم رهـا میبینم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سجاد امام زین العابدین علیهالسلام
ناگـهـان بـانگِ هَـل اَتیٰ پیـچـید در دل صـورهـا، صدا پـیـچـید صـوت شـیـریـن ربَّـنـا پـیـچـیـد عــطـر سـجــادۀ خــدا پـیـچــیـد مُـرشـد اهـل دین! سـلامٌ علیک سَیِّـدُ الـسّـاجـدین! سـلامٌ عـلیک نغـمـۀ چَـنگ و ضَربِ دف آمد مــوســمِ شــادی و شـعــف آمـد مِــی عُــشّــاق از نــجــف آمــد دادِ کـعــبـه از آن طــرف آمـد: گــوشهــا! بـشـنـویـد فــریــادم عـاشـقِ ســیـنـهچـاکِ ســجــادم مـاه، نِـعـمَ الْـبَـدَل* گرفت تو را حُسن، ضربُ المثل گرفت تو را شعر، بیتُ الغـزل گرفت تو را تا پـدرجـان بـغـل گـرفت تو را شـبِ مــیــلاد، کــربــلا رفـتـی بـیـن آغـوشِ عـشـقِ مـا رفـتـی مــا ذبـــیــحِ نــگـــاهِ دلــداریــم بــخــدا ســـرســپــردۀ یـــاریــم دار بــر دوش، مـثـلِ تَــمّـاریـم با عـلـیهـا چـه عـالـمـی داریـم شَـرَفُ الـشَّـمـس مَشـرِقِـیـنی تو دومــیــن حـیـدر حــسـیـنـی تـو عـشـق تـزریق کـرده در جانت تـا پــدر کـرده بـوســهبــارانـت عـمّه میگـفـت: ای به قـربـانت به عـمـویت کـشـیـده چـشمـانت چشمهای، رو به جو نخواهی زد با ابـالـفـضـل، مـو نخـواهی زد فـرشِ پشتِ درِ تو از پرِ ماست بــامِ تـو لانـۀ کــبـوتــرِ مـاسـت خـانـهات سـرپـنـاهِ آخـرِ مـاست مـادرت آبـرویِ کـشـورِ ماست با تـو مـا نـیـز جـزءِ این ایـلـیـم عـجـمـی زادهایــم، فـامـیــلــیــم هر که در کویِ وحدتِ تو دوید از همه غـیر رَبِّ خـویش بُـرید بـال هـرکه عـروج را فـهـمـیـد از صحیفه به صحن عرش رسید مَـلَـک وحـی اگـر جـلـیـل شـده بــا دعــایِ تـو جــبـرئـیـل شـده قَطـرۀ نُطقِ تو خودش دریاست واژههایت عجـیب، بیهـمتاست مــنـبـرت بـانـیِ تـحـولهـاسـت خطبهات مُهرِ ثبتِ عاشوراست از تــو داریــم نــوحــه و دم را از تــو داریــم ایـن مُــــحرم را غـمِ من را حـضور تو کـم کرد عـشـق را بین سـیـنـهام دم کرد گـنـبـدت را دلـم مُـجَــسَّـم کـرد حَـرَمت را درست خـواهم کرد در بـقـیـعـت به پا کـنم، عَـلَـنی! اوّلــیــن چــایــخــانـۀ حَـسَــنـی کـاشیاش پُـر لَـعاب خواهد شد دلِ زُوّار آب خــــواهـــد شــــد آبِ حـوضش شراب خواهد شد صحـنها، انـقـلاب خـواهـد شد کـنج هر صحـن، انجـمن داری تا خودِ صبـح، سـیـنه زن داری در حرم عطر ناب خواهم ریخت مثل مشهد، گلاب خواهم ریخت مشک بر دوش، آب خواهم ریخت یـادِ طفـلِ ربـاب خـواهم ریخت سهم جسمِ ضریح تو، تب نیست بیحـیا دور عـمه زیـنب نیست
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سجاد امام زین العابدین علیهالسلام
مدیـنه باز هـوای خـوشِ بهـاری داشت هـوای تـازۀ فـصل بنـفـشـهکاری داشت چمن شکوفه به گیسوی نخلها میبست مـدیـنه حـالت بُهـت و امیدواری داشت نشسته چشم به راه ستاره، شب تا صبح مدینه پلک نمیزد که بیقـراری داشت »ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد« که مهر در قدمش شوق جاننثاری داشت جـمـال روشـن این مـاه را نـگـاه کـنـید که حُسن یوسف از او رنگ شرمساری داشت حلاوت از نفسش، چشمه چشمه میجوشید طـروات سخـنـش جـلـوۀ بهـاری داشت به سرو، قامت او راستقـامتی آموخت که استـقامت و ایـمان و پایداری داشت سجود کرد به سجادهای به وسعت عشق چه سجدهای که تجلای رستگاری داشت دخیل بست به قـندیل اشک او محـراب که چشمهای ز غبار زمانه عاری داشت قـلم در اول توصیف او به خود لـرزید که در مقام رضا، صبر و استواری داشت به یک دعای غلامش، به دشت و صحرا ریخت سحاب رحمت حق، هر چه اشک جاری داشت به بوسهای حجرالاسود از لبش گل داد حریم کعـبه از او یاد و یادگاری داشت هُـشـام کرد تجـاهـل اگر در اوصـافـش زبان گشود «فرزدق» که شوق یاری داشت اشاره کرد که فـرزند مکـه است و مـنا اشارهای که حکایت ز حقگزاری داشت جهانِ کوچک ما، حیف درنیافت که او چهقدر شوکت و فضل و بزرگواری داشت شمیم عـشق حـسین انتـشار یافـت از او چرا که ساغر چشمش، گلابِ جاری داشت
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سجاد امام زین العابدین علیهالسلام
بـا عــشـق بـینـهـایـت و آمــاده آمـده بـنـیـانـگـذار مـسـجـد و سـجـاده آمـده ذریــة الــرســول؛ امـیــد جـهــانـیــان مـثـل عــلـی بـدون ریــا، ســاده آمـده شــد مــایــه تـبــســم و آرامــش پــدر مـحـض حـسـیـن دلـبـر و دلـداده آمده نـور چـهـارم آمـد و زیـن الـعـبـاد شد اصــلا بـــرای راه خــدا جــاده آمــده هر سطر از صحیفه او رمز بندگیست حـبـل الـمـتـیـن حـق بُـوَد؛ آزاده آمـده لطفش زبانزد است و نزد دست رد! بیا آنکس که دل به حـاجت من داده آمده پُر کرد از آنچه خوبترینِ دو عالم است در بــاز کــرد و دیــد گــدازاده آمــده رو زد هر آنکه بر کرمش سربلند شد سـائـل عـزیـز شـد اگـر افـتـاده آمـده!
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت سجاد امام زین العابدین علیهالسلام
مینویسند جهـان چهـرۀ شـادابی داشت هر زمان محضر او قصد شرفیابی داشت سجده میکرد به پیـشانی او مُهـر نـماز نزد او سجده برای خودش آدابی داشت موجها پشت سر او همه صف میبستند سر سجـاده که دریـا دل بیتـابی داشت اشک بر گونۀ او بود و دعا روی لبش آری او نیز برای خودش اصحابی داشت بعد از آن واقعه با شعلۀ باران میسوخت او که یک عمر فقط گریه و بیخوابی داشت اشک در محضر او ذکر مصیبت میکرد تا که میدید کسی ظرف پُر از آبی داشت
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سجاد امام زین العابدین علیهالسلام
از جنان امروز میکائیل عود آوردهاست سجدههایش عاشقان را در سجود آوردهاست چشمهایش عشق را بر قلبها تزریق کرد چشمهایی که خدا را به شهود آوردهاست جان ما را در جهان جام شرابش پاک کرد هر پلیدی را در عالم انقلابش پاک کرد روسیـاهی مرا آب طهـورا هم نـشـست لیکن او با پرتویی از آفـتابش پاک کرد بارگاهش را خدا در عرش اعلا زد رقم تا که در شـأن مـقـام او، بنا گردد حـرم چهرۀ او را تَواریخ عرب تحریف کرد تا به زیبایی شود یوسف در عـالم متهم عاشقان را مست، با چایِ ابو سجاد کرد هر اسیری را نگاهش در جهان آزاد کرد کوری چشم حسودان نام او هم شد علی روز میـلادش دِلِ شیر خدا را شاد کرد زیـنـتی بر عـابدان او را خـداوند آفرید بیبها بودیم و او از لطف ما را هم خرید جلوۀ پروردگاری خدا، در چشم اوست هیف شد هر دیدهای این نور زیبا را ندید
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سجاد امام زین العابدین علیهالسلام
نـزد کـریـمـانِ دو عـالـم خـوشهچـینم پـای بـسـاط اهـل بـیـت از راغـبـیـنـم بر پنجم شعبان گره خوردهاست دیـنم مدیـون خـیـر و لطف زین الـعـابـدینم از بـرکـتـش شد خانۀ مـولایـمان شاد آمـــد عــلــیِ دوم اربــاب، ســـجـــاد آمد به ما آمـوخـت طـرز بـنـدگـی را پـای مـنـاجـات و دعـا، پـایـنـدگـی را آورد با خـود راه و رسـم زنـدگی را آموخـت با رفـتار خود بخـشـندگی را ایثار و بخشش در وجودش منجلی بود کیسه به دوش نیمه شب، مثل علی بود گَـرد فــرامـوشـی ازیـن آئـیـن زدوده دین را دوبـاره بـا دعـا احـیـا نـمـوده ابواب رحـمت را سوی مردم گشوده در هر مناجـاتش، گریز روضه بوده با سجدههایش خلق را دلگرم میکرد سنگ دل هر غـافـلی را نرم میکرد تـابـید نـورش، بـازتـابش شد صحیفه خـیـر کـثـیـرِ آفـتـابـش شد صـحـیـفـه پیـغـمـبری کرد و کتابش شد صحیفه ارکـان ناب انـقـلابـش شد صـحـیـفـه دلهای ما را با منـاجـاتـش تکان داد راه خـدا را بـا ابـوحـمـزه نـشـان داد از سجدههایش روح ایمان، جان گرفته با گریههایش دین، سر و سامان گرفته از یک دعای نوکـرش، باران گرفته بـا مــادر او آبـــرو ایــران گــرفــتـه لطـفی نـدارد روزیام بی شـهـربـانو دسـت من و احـسانِ بیبی شهـربـانو کار جهادی کرد و دین را تقویت کرد خیلی غلام، آقا خـرید و تـربـیت کرد نسبت به داغ کـربـلا با معـرفت کرد با روضه هر جامانده را خوش عاقبت کرد خیره به ظرف آب میشد، تشنه میماند از کام بابایش همیشه روضه میخواند با روضهاش تا سالهای سال، میسوخت یاد لباس خـونی و پامـال، میسوخت یاد تن بیسر، ته گـودال، میسوخت یک عمر یاد غارت اطفال، میسوخت با گـریهاش تـبـلـیغ کرد و کـم نیاورد با گریهاش ما نوکران را گریه کن کرد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سجاد امام زین العابدین علیهالسلام
مثل گلها واشدی، عطر جنان آوردهای شـادی و لبخـنـد بهـر بـاغـبـان آوردهای خطی نوری تا زمین از آسمان آوردهای نور ایمان، کهکشان در کهکشان آوردهای آمدی تا جلـوۀ دیگـر ببـخـشی خـاک را مات نور خویش گردانی همه افلاک را تا رسیـدی شـادی مـولای ما تکـرار شد شهر پیـغمبر ز نورت مطلع الانوار شد رفت و آمـد در مـسیـر آسمان بسیار شد عرشیان را لحظههای دلخوش دیدار شد قـدسیـانی که تو را وقت زیارت دیدهاند چشمهسار کوثر و غرق طهارت دیدهاند از تبار نور بـودی نور باران شـد زمین عطر تو پیچید و بهتر از بهاران شد زمین با صدای تو پُر از شور هزاران شد زمین با تو محراب دل سجده گزاران شد زمین چون خـدا از عـالـم بالا نگـاهت میکند فخر بر حال نماز و اشک وآهت میکند آمـدی تـا عـابـدان را زیـنـتـی پیـدا شود ساجـدان را در عبادت عـزّتی پیدا شود عاشقان را شور عشق و طاعتی پیدا شود بنـدگی را جلـوگـاه و رفـعـتی پـیدا شود آسـمـانهـا را نــوای ربـنّـایـت پُـر کـنـد عطر اخلاص و مناجات و دعایت پُر کند بندگی در نغـمههای یا ربت معنا گرفت از مناجات و دعای هرشبت معنا گرفت زندگی در سایه سار مکـتبت معنا گرفت دین شناسی از مرام و مطلبت معنا گرفت تا خدا با یک دعای خویش راهی کن مرا چون ابوحمزه بیا امشب "الهی" کن مرا در زمـیـنی که خدا گنجـیـنۀ اسرار کرد حکمت یزدان حکیمانه تو را بیمار کرد با قـیام گـریـههـایت حـفـظ آن آثـار کرد خطبۀ ویرانگر تو دشمنان را خوار کرد سیـنـهات هـر چند بین آتش غم تفـته بود گر نبودی کـربلا از یـاد مردم رفته بود بعد چـندین قـرن از شور و قـیام کـربلا گُل کـند هر روز از اشک تو نام کربلا جـاودان مـانـده به لـوح دل پـیـام کـربلا گـشـته دلها مُـحـرم بیت الحـرام کـربلا کـربـلا گـفـتـم هـوایی شد دلـم بـار دگـر چون هـمیـشه کـربـلایی شد دلم باردگر سوی گـلـزار شما دل را هـوایی میکنم بر غـبـار درگـه تو جـبهـهسـایی میکـنم کی از این در لحظهای فکر جدایی میکنم من ز درگـاه شـما تـنـهـا گـدایی میکـنم چون «وفایی» با توّلای تو غرق نعمتم تـا قـیـامـت سـائـل این آسـتـان رحـمـتـم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سجاد امام زین العابدین علیهالسلام
مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار دید دریا تشنه، صحرا عاشق است آمد بهار جام بر کف، خنده بر لب، میپرست آمد بهار در مسیرش مخمل سبز چمن گستردهاند حلّه رنـگـینِ یـاس و یـاسـمن گستردهاند بـاغ باید در قـدومـش عـنـبر افشانی کند هُدهُد شهـر سـبا، بال و پـرافـشـانی کند ماه بَـذر نـقـره پـاشد، گـوهرافـشانی کند آفـتـاب از مشـرق گـیـتی زرافشانی کند تا ببـیـنـد آسـمـان اوج و فـرود عشق را تا بخوانند اختران با هم سرود عشق را انتـظـار عـاشـقان فجر امید دیگریست روشنیبخش جهان صبح سپید دیگریست در بـهـار آرزو عـید سعـیـد دیگریست زادروز سـیّـد سجـاد عـیـد دیـگـریست عـید تـقـوا و عـدالـت، عید آزادی رسید جشن ایثار و شهامت، موسم شادی رسید کیست این مولا که شد صدق از صفایش جلوهگر عشق از او پیدا شد و مهر از وفایش جلوهگر حُسن یوسف از جمال دلربایش جلوهگر مطلعالـفجـر اجابت از دعایش جلـوهگر لیـلـةالـقـدر امـامـت، نـازپـرورد حـسین از دو عـالم آشناتر با غـم و درد حـسین آن که آئـین وفـا را جلـوه بخشید و جـلا شـاهـد بـزم و شـهـادت، یـادگـار کـربلا روح ایـمـان و عـبـادت، اسـوۀ اهل ولا خطبهخوان بینظیر و؛ خسته از شام بلا راهـبان کـعـبۀ آزادی و عـشـق و جهـاد پاسـدار مکـتب تـوحـیـد و عـدل و اتحاد دفـتـر آزادگی با سـعـی او شـیـرازه شد از گلاب اشک او گـلزار ایمان تازه شد عشق عالمگیر شد، عرفان بلندآوازه شد آسمان در حیرت از آن صبر بیاندازه شد چون دم پاک مسیـحا خـطبههای شام او زخمه بر تار عواطف زد صلای عام او گرچه عمری حسرت ایام را در دل نهفت گرچه در گلزار احساسش گل ماتم شکفت دشـمن از انـدیـشۀ بـیـدارباش او نخـفت از قیام روز عاشورا سخن بیپرده گفت لالههای دشت خون را باغبانی کرد و رفت نهضت سرخ شقایق را جهانی کرد و رفت ای مدینه! ای که اعجاز لبش را دیدهای ایکه در هجرانِ گل، تاب و تبش را دیدهای گریۀ صبح و منـاجـات شبش را دیدهای صبر طاقتسوز و سعی زینبش را دیدهای موجزن دریای خون را دیدهای تا کربلا در رکابش یک چمن گل چیدهای تا کربلا ای مدینه! ما که از آن روضه دور افتادهایم چون پرستو در بهار، از شوق و شور افتادهایم خانه بر دوشیم و از فیض حضور افتادهایم ما مگر از چشم آن دریای نور افتادهایم ای مدینه! ارغوانی رنگ شد دلهای ما سینهها آتش گرفت و تنگ شد دلهای ما ای مدینه! باز در کوی تو منزل میکنیم باز از دریای حسرت رو به ساحل میکنیم پشت دیوار بقـیعت خاک را گِل میکنیم نور زهـرا را چراغ روشنِ دل میکنیم ای مدینه! ای که بوسیدی رکاب جبرئیل باز کن بر روی این پروانه «باب جبرئیل» ای مدینه! ما که با گـلها تـبـسم میکنیم در خیال خود تو را هر شب تجسم میکنیم گر بخوانی در حضورت دست و پا گم میکنیم با نـسـیم صبحـدم، گـاهی تـرنّـم میکنیم جـلـوۀ جـنّت به چشم خاکـیان دارد بقیع یا صفـای خـلـوت افـلاکـیـان دارد بقـیع
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت عباس علیهالسلام
قمر هستی و بین آسمان مسند نشین هستی وزیر شاهی و مانند او بالانـشین هستی تمام عمر گـشـتم در میان مـردم و دیـدم پس از اولاد زهرا در دو دنیا بهترین هستی فلک افتاد از پا، آسمانش دست و پا گم کرد که تو سر تا قدم گویا امیرالمومنین هستی ادب کوچکترین شاگرد درس زندگی تو که تو شاگرد مکـتب خانۀ اُمُّ البنین هستی نه این که من فقط امروز دل بر مِهر تو دادم که تو از ابتدا محبوب جبریل امین هستی علی قطعاً یدالله است؛ این را مطمئن هستم و تو دست علی مرتضی در آستین هستی محمد، حیدر و زهرا، حسن یا که حسینی تو تو مجموع وجود پنج تن روی زمین هستی عـلی نقش نگـین خاتم پیغـمـبران بود و تو بر انگشتر خون خدا نقش نگین هستی علی آن ریسمان محکم عرش خدا باشد تو هم مانند بابا جلوۀ حبل المتـین هستی میان معرکه، فرقی ندارد، دوست یا دشمن همیـشه لایق فـریـادهای "آفرین" هستی اگر چه در شهادت آخرین یار حسینی تو ولی پای دفاع از حـریمش اولین هستی امید عـالـم هـستی، حـسین فـاطـمه باشد تو عباسی و بر مولا امید آخرین هستی
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
روی پَـر مـلائک خـندهکـنان ابا الفضل پا بر زمین نهـادی از آسـمان اباالفضل جشن تولدت را خورشید و مه گرفـتـند بس که مرید داری در کهکشان اباالفضل جانی گـرفـته حـیـدر بـا دیـدن جـمـالت از یُمن مقدم تو دل شد جوان اباالفضل ذکـر جـلـی مـایـی دوم عــلــی مــایــی خالیست جای نامت بین اذان اباالفضل فـتح الفـتـوح کردی با دستهای خـالی سردار بینیاز از تیر و کمان اباالفضل در چنگ تیر و نیزه جز حق رجز نخواندی ای سـرور تـمــام آزادگـان ابـاالـفـضـل ورد لب تو باشد هر لحـظه جـان رقـیه ورد لب رقـیه هر لحظه جان اباالفضل بـیانـتــهــایـی آقــا، رزّاق مــایـی آقــا ای ناتمام اباالفضل، ای بیکران اباالفضل هر جا که نام پاکـت بُرده شود شـتـابان خود را یقین رساند، صاحب زمان اباالفضل حـتی شـب تـولـد من حـال گـریـه دارم ماندهست بر دل من داغی گران اباالفضل شام خـوشی سر آمد اشک همه در آمد از خیمه تا که رفتی دامن کشان اباالفضل باید به گریه گوید، دل حرف آخرش را یـا رب کـسی نـبـیـنـد داغ بـرادرش را
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
ای نبیطلعـت، ای عـلی مـرآت وی حسنخصلت، ای حسینصفات مـلـكـوتیجـمـال هـستی و هست در جـبـیـن تـو جــلــوۀ مَــلَـكـات مـادرت فـاطـمـهسـت، اُمّ بـنـیـن خواهرت زینب است، خیر بنات عـشـق از جلـوۀ تو شد مبـهـوت عــقـل از آفـریـنـشـت شـد مـات من و وصـف کـمـال تو؟ حـاشـا من و شـرح جـلال تو؟ هـیهـات بر تو ای حُـسن دلـفـریب، درود بر تو ای ماهِ هـاشمی، صلـوات هر که چون تو غریق بحر خداست میشـود نـاخـدای فُـلـک نـجـات هـیـچکـس روسـپـیـد عـشـق نشد چون تو در امتحان صبر و ثبات تـو چـه شـبهـا به روز آوردی در مـنـاجـات قـاضـی الحـاجـات ای عـلمدارِ دشت سعی و صـفـا دعـوتـم کـن به وادی عــرفــات به من از خـرمن عـنایت خویش خوشهای هدیه کن به رسم زکات بـه سـویـت آمـدم ز روی نـیــاز بـه بَــرَت آمـدم بـه بـوی بـرات کـــربـــلا را نــــدیــــدهام امــــا موج اشک من است شـطّ فـرات مـنِ بـیمــایــۀ ســخــننـشـنـاس تو بـگـو بـا بـضـاعـت مـزجـات چه بگـویم كه گـفت خـیر الناس: «رَحِــمَ الله عَــمّــیَ الـعَــبــاس» ای فـدایـی بـه راه دیـن، عـبـاس شـاهـد مـکـتـب یـقــیـن، عـبـاس هــسـت آئــیــنــۀ دل و جـــانـت روشن از نور «یا و سین»، عباس وَه چه زیـبـا کـشـیـد نقـش تو را قــلــم صــورتآفــریـن، عـبـاس به جـمـالت حـسین مینگـریست بـا دو چـشـم خـدایبـیـن، عباس تــو ابــوفــاضــلــی و اُمّ بــنـیـن فـخـر دارد به آن و این، عـباس جــز تــو در مـذهـب وفـــاداری کیست سردار راسـتـین، عباس؟ داشــتــی در قــیـــام عــاشـــورا یــد بـیـضـا در آسـتـیـن، عـباس مــثــل مـــاه شـب چــهــاردهــم جـلـوههای تو دلـنـشـیـن، عـباس طـوق مـهــر تـو دلــنـواز، ولـی تـیـغ قـهـر تـو آتـشـیـن، عـبـاس غـیـرت و هـمـت تـو میبـخـشـد خـاتـم عـشـق را نـگـین، عـباس پرچـم عـشـق را به دست تو داد رهـبــر عـادل و امـیـن، عـبـاس تـو عــلـمـدارِ « فَـضَّـلَ الـلّـهی » در ســپــاه مـجــاهـدیـن، عـباس کـیـستم من؟ ز خـرمن فـیـضـت در همه حال خـوشهچین، عباس کـمـتـریـن نـقـشبـنـد مـدح تـوأم در مدیح تو بیـش از این، عباس چه بگـویم كه گـفت خـیر الناس: «رَحِــمَ الله عَــمّــیَ الـعَــبــاس» بـه جـمــال تـو ای حـبـیـب خـدا دل جدا عـاشق است و دیـده جدا شـیـرمـرد جهـادی و جاریست در رگ و ریـشـۀ تو خـون خـدا سـعی خـورشـیدی ات مُبَدَّل کرد ظـلـمـت کـفـر را بـه نـور هُـدی تـو و بـا ظـلـم آشــتـی؟ هــرگـز تـو و بــر ظـالـم اعـتــنــا؟ اَبَــدا از تب و تاب تو به وادی عـشق شــجــر طــور آمــده بــه صــدا جـان پـاک تـو شـد فـدای کـسـی کـه «لَـهُ رُوح الـعـالَـمـیـن فِـدا» چون تو در راه انقـلاب حـسـین دِیْـن خــود را کــسـی نـکـرد اَدا در صف رستـخـیز رشک بَـرَند به شـکـوه و جــلال تــو شــهـدا خـنـده بـر لب، مـنـادیـان بهـشت عـاشــقــان تــو را، دهــنــد نــدا کـه بـیــائــیــد ای خــداجــویــان در پـــنـــاه ســـلالـــۀ سُــــعَــــدا گر شوم خـاک درگهـت آن روز در مـقــام تــو ای حـبـیـب خــدا چه بگـویم كه گـفت خـیر الناس: «رَحِــمَ الله عَــمّــیَ الـعَــبــاس» چشم از آن لحظهای که وا کردی در دل از راه دیــده جــا کـردی بـه « یَـدُ الله فَــوقَ اَیــدیــهِــم » که تو تـسـخـیـر قـلـبهـا کـردی سـر نـهــادی بـر آسـتــان رضـا پـشـت تـسـلـیـم را دو تـا کـردی هــدف تــو ثــبــوت «اِلا» بــود بعد از آنی که نـفی «لا» کردی تو به امضای خون خود، به حسین دل ســپــردی و اقــتــدا کــردی خــــاک پــــای مـــقـــدس او را سـرمـۀ چـشـم و تـوتـیــا کـردی تـرک سـر در طریق حق گـفتی بــذل جــان در ره خــدا کــردی کـربـلا بـا تـو گـشـتـه زیـبــا تـر کــربــلا را تـو کــربــلا کـردی چون نسیم سحر به همت عـشـق گــره از کــار خـلــق وا کـردی دل بــیــگــــانـــه از ولایــت را بــا نـگــاه خــود آشــنــا کــردی ای که بر گِـردِ خـیـمۀ خـورشید سـعـی در مـروه و صـفـا کردی ای کـــه آزادگـــان عــــالــــم را آگــه از ســرّ نــیــنـــوا کـــردی ای که با جـذبـۀ مـحـبت خـویش خانـه در روح و جـان ما کردی در شگفتم به پاس این همه لطف کـه تـو ای مـهـر دلـربـا کــردی چه بگـویم كه گـفت خـیر الناس: «رَحِــمَ الله عَــمّــیَ الـعَــبــاس» دل و جــانــی خــدایجــو داری قــبـلـۀ عــشــق پــیـش رو داری ای مـحـبـت شـعــارِ مـهــرآئـیـن سـیـرت و صـورت نـکـو داری تو همانی که چـشم در همه حال به عـنـایـات و فـضـل هو داری فـیضها بـردهای تو از سه امـام یعنی از وحی، رنگ و بو داری مُعتَصِم گـشتهای به «حَـبـلُالله» صحـبت از «لا تَفَـرَّقُـوا» داری بـه عــطـشـنـاکـی فــرات قــسـم مِـی وحــدت سـبــو سـبـو داری شـــدهای مــحــو شــاهــد ازلــی جـز شـهــادت چـه آرزو داری؟ گـر دو دسـتـت جـدا شـود از تن ســر پــیــکــار بــا عـــدو داری گـر امــیــد تــو نـا امــیــد شــود زمـزمـه « اِن قَطَعـتُـموا» داری نــشـوی تـا شـهـیــد، وا نــشــود عـقـدههـایـی کـه در گـلــو داری گـر چه زهــرا نـبـود مــادر تــو بـهخـدا رنـگ و بــوی او داری ما که شـرمـنـدهایم، بهر ظـهـور تــو دعـــا کـن کـه آبـــرو داری سـاقـیا! گـرچه مـوجـی از دلها بـسـته بر هر شـکـنـج مـو داری با چـنین جلـوه و جـلال و جمال کـه تـو خـورشـیـدِ مـاهرو داری چه بگـویم كه گـفت خـیر الناس: «رَحِــمَ الله عَــمّــیَ الـعَــبــاس»
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
امشب که چلچراغ سماوات دیدنیست ماه سپهر عشق و فضیلت دمیدنیست از انـعکـاس آیـنـۀ عـشـق و معـرفت زیبـاترین پـدیـدۀ اخـلاص دیـدنیست فوج فرشته روی زمین جمع گشته است هرسو صدای بال ملائک شنیدنیست پیوسته بوسه بر رخ او میزند عـلی گل بوسه از جمال ابوالفضل چیدنیست مهرش نصیب هر دل غافـل نمیشود با نقد جان، ولایت این گل خریدنیست آید به گوش جان، نغـمات فـرشتگـان پیـوسته میرسد صلـوات فـرشـتگـان آمد خبر که فصل نشاط و طرب رسید ایـام شـادمـانـی مــیـر عــرب رسـیـد دلهای حقشناس که غرق سرور شد شوقی دگر به سینۀ هر حقطلب رسید شیـواترین سرور دو عالم سروده شد زیبـاتـرین پـدیـدۀ عـشق و ادب رسید با زر نوشتهاند به هـفت آسمان عشق این ماه هاشمی ست که حیدر نسب رسید اندوه عالم از دل ما بار بست و رفت وقتی که نـام نامی او روی لب رسید غــرق تجـلـیـات گـل یــاس مـیشـود هرکس مرید حضرت عباس میشود امروز آمدی که به فردا عـلم شوی! در پیشگاه حضرت حق محترم شوی! روزی پس از حسین به دنیا قدم زدی تا با عـزیز فـاطـمه تو هم قـدم شوی! نسل تو در کرامت و عزت زبانزدند دیگر عجیب نیست که صاحب کرم شوی! از کودکی خویش نشان دادهای بناست یک روز ساقی همۀ این حـرم شوی! هرگـز به زیـر بـار مـذلـت نمیروی حتی اگر به دست اجـانب قـلم شوی! جبریل با پرش به روی آسمان نوشت فانی فی الحسین شدی روز سرنوشت روزی که جان نـثار مسـیر بلا شدی! تو حمزة الحسین به کرب وبلا شدی! در رزمگاه عـشق حـسینی به مرتبت گاهی حسن شدی و گهی مرتضی شدی! از چشمۀ فـرات گذشتی تو تشنـهکـام آن گـاه ســاقـی لـب آب بـقــا شــدی! از بس مـقـام و منـزلت تو رفـیع بود شـایـسـتـۀ دعـای هـمـه اولـیـا شـدی! باب الـمراد خلـق تو بـودی و باز هم بـاب الـحـوائـج هـمـۀ مـاســوا شـدی! ای کاشف الکروب غم از دل تو میبری! دل را ز موج غصه به ساحل تو میبری! روح حـیـات مـیدهــد آقـا نـسـیـم تـو یعـنی دوبـاره زنده شدم از شـمـیم تو در مصحـف همیـشـۀ جاوید روزگار نورانی است قـدر و جـلال عـظیم تو بر روی دامن هـمـۀ سـائـلان عـشـق دائم کـرم چـکـیـده ز دست کـریـم تو دلدادگـان مهـر و وفـا و شـرف شدند مـدیـون مـهـربانی و خُلـق رحـیـم تو زائـر به بـارگـاه تـو احـساس میکـند عـطر حضور فـاطمه دارد حـریم تو لطفی کن و «وفایی» خود را نـوا بده برما کـرامـتی کن و کـرب و بـلا بده
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
باد در عرش که پیچید خبر شکل گرفت از پر و بال ملک فرش گذر شکل گرفت نور خورشید به شب خورد، سحر شکل گرفت آسمان پرده برانداخت؛ قمر شکل گرفت ماه از جـلـوۀ گیراش چه حظی میبرد علی از فرط تماشاش چه حظی میبُرد نـخـل پُـر بـرکـت تـوحـید ثمردار شده نـسـل تـابـنـدۀ خـورشـید، قـمردار شده کـهـکـشـانهای خـداونـد خـبـردار شده پــدر خــاکـیِ افــلاک پــســردار شــده صورتش هودج نور است، پدر میبوسد دسـت آبور خود را چِـقَـدَر میبـوسـد ابـرویـش جـلـوۀ ربّ است اُبُهَـت دارد زلف او آیۀ نوری است که حرمت دارد چشم او ابر بهاری ست که رحمت دارد نام او جامِ طهوری ست که شربت دارد صاحـب شـهـد شکـرریـزِ سـبـو میآید چِـقَـدَر نـام ابـاالـفـضـل بـه او مـیآیــد گــونـۀ آیــنــه بــر دودۀ آهــش خـیــره چشم فانوس به پیچ و خم راهش خیره بـرکـۀ آب به رخـسـارۀ مـاهـش خـیره پلک باران به تمـاشای نگـاهـش خـیره آسمان خیره به چشمان تر این ماه است چـشـم او چـشمۀ توحـیـدی آل الله است رشـتـۀ وصـلـت عُـشـاق، نـخ دامـن او رختی از جنس پر و بال ملک بر تن او دَرِ جـنّـات عَــدَن، دُکـمـۀ پـیـراهـن او ساقۀ طـاقِ فـلک بازوی شیر افکـن او غرشش غرش طوفانیِ شاه عرب است پسر شـیر خـدا، شیر نباشد عجب است هرکه در زندگی اش غصۀ بسیاری داشت اگر از خـانـۀ مـولا طلب یـاری داشت بیگمان با پسرش نیز سر و کاری داشت سیزده ساله چه رزم علوی واری داشت سـیـزده سـالـه یـلِ بـا جَـنَـم حـیـدر شـد وارث بـر حـق تـیـغ دو دم حـیـدر شـد دست عـباس به دامـان امام حسن است سند قـلـب اباالـفـضل به نام حسن است سالیانی ست که درگیر مرام حسن است گرچه ساقی است ولی تشنۀ جام حسن است چِـقَـدَر خـصـلـت دلـدار به دلـبـر رفته کـرم حـضرت سـاقـی به بـرادر رفـته ساحل امن یقین بود که دریا را ساخت شانهاش بود که زُلف شب یلدا را ساخت کوهی از غیرتِ حساس به زهرا را ساخت دامن اُمِّ بَـنـین حـضرت سقا را ساخت گیسویش را به سر زلفِ حسینِ خود دوخت کاشف الکرب شدن را به اباالفضل آموخت آفــریــده شـده عــبــاس بــرای زیـنـب سـیــنــۀ او سـپــر دفــع بــلای زیـنـب جـان عـشـاق ابـاالـفـضـل، فدای زینب مـا گـدایــانِ حـسـیـنـیـم، گـدای زیـنـب هـمـگـی بـنـدۀ عـشـقـیم به عـباس قسم پـاسـبـانـان دمـشـقـیـم بـه عـبـاس قـسـم سـیـل اشـکـیـم بـه دنـبـال نـمِ دریـایـش دست ما را بـرسـانـید به اعـطـیـنـایـش اینکه خوانده است حسین بن علی آقایش ارمـنـیهای مـحـلّـهاند عـلـمکِـشهایش هرکه را جَذبۀ این عشق به زنجیرش کرد نمک سـفـرۀ عـباس نمکگـیـرش کرد کاش ما را به ردای کرمش وصل کنند مثل وصله به نخِ شال غمش وصل کنند مثل پَر، کنج ستون علـمش وصل کنند دست ما را به ضریح حرمش وصل کنند تا که آب و گِـلمان خرج عـزایش باشد تنمان تکهای از صحن و سرایش باشد آبرو داده به سرچشمه،به دریا، دستش از زمین پُل زده تا عرش مُعَلّی، دستش مُرده را زنده کند همچو مسیحا، دستش چقـدر مُعـجـزهها خلـق شده با دسـتـش آنکه از خاک درش کور شفا میگیرد با همان دستِ قـلـم دست مرا میگـیرد سـرو سـبـز عــلـویّــات بـرومـنـد شـده شــانـۀ او بـه بـلـنــدای دمــاونــد شــده چـهـرهاش بـانی پـیـدایش لـبـخـنـد شده خـطـبهخـوان حـرم امـن خـداونـد شـده مکه را شیـفـتـۀ عـشـقِ امـام خود کرد کعـبـه را بنـدۀ اعـجـاز کـلام خود کرد آیـۀ نـور به پیـشـانی او مکـتـوب است با وجودش بخدا وضع حرم مطلوب است بین اطفال حسین بن علی، محبوب است سر دوشش چقدر حال رقیه خوب است طـفـل از ذوق تمـاشـای عمو پر میزد هر زمان بوسه به دست علی اصغر میزد آه! از لحـظـۀ شـومی که بلا نـازل شد بین مهتاب و حرم ظلمت شب حائل شد اشک افلاک فرو ریخت زمین ها گِل شد کار برگـشـتن سقـا به حـرم مشکل شد دامن شـیـر به سرپـنجـۀ کـفـتار گرفت ناگهـان تیغ به بـازوی عـلـمدار گرفت رود فریاد زد ای اهل حرم، دریا سوخت مطـمئـناً جـگـر تـشنۀ دخـترها سوخت وسـط مـعـرکۀ جـنـگ دل بابا سـوخت آخرین مشک که افتاد زمین، سقّا سوخت چـقدر بعد عـلـمدارِ حـرم هق هق کرد بنویـسید رباب از غـم اصغـر دق کرد
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت عباس علیهالسلام
چه ماهِ پُر بَرَکاتی؛ چه ماورایِ صفات چه سروقامت رعنا، چه نوری از وَجَنات و جبرئیل ز حیرت؛ به عَجّلو بِصلات وَ عِــنـدَهُ حَـسَـنـاتٌ؛ وَ عِـنـدَهُ بَــرَکـات خدا سپُرد به دسـتـش کـلیدِ بابِ نجـات جمالِ چـهـرۀ فـرزندِ مرتضی صلوات گشوده است به جنّت، خدا عجب دربی چه آفـتـابِ بـلـنـدی؛ ز پـرتـوی غـربی چه جنگجویِ دلیری؛ چه فارِسُ الحَربی چه ذکرِ لعلِ حسینی؛ چه کاشِفُ الکَربی ببین چه آب حیاتی؛ چه دجلهای؛ چه فرات به ذکر گـفـتنِ در بینِ شعـرها صلوات به جانِ حضرتِ جانان، نه حضرت عبّاسی ز باغِ پُر گُلِ حـیدر دمید عجـب یـاسی درونِ خانۀ مولا؛ چه شور و احساسی خِـجِـل شـدنـد هـمـه لالـه هـای عـباسی شکـوهِ قـبـلـۀ جـانـی و جان ما بـفـدات به تابِ گـیـسویِ عـباسِ با وفا صلوات اگر که حـضـرتِ سـقّـا به ما دعا نکند سـعـادتِ ابـدی رو بـه سـوی مـا نکـند اگـر چـه واقـف آنـم دلـم وفــا نـکــنـد، من و جـدایی از این بارِگَه،؟! خدانکند به بارگـاهِ پر از شورِ کاشِفَ الکـرَبات به تـکـسـوارِ مـیـادینِ جنگها صلوات ملائک از سرِ شکرِ خدا، وضو کردند دهانِ خویش معطّـر به ذکر هو کردند به وصفِ حضرتِ سقّا بگومگو کردند چه طـفـلها که نـدیـده عموعمو کردند مرا اگر که بـبـخـشـنـد جـمـلـۀ سـادات به تـشـنـه بـودنِ سـقّـایِ کربلا صلوات به قـلـبِ عـالـمـیـان خـانـهای بـنا کرده یـکی یـکی ز مـیـانِ هــمـه سـوا کـرده و عـازمِ سـفـری سـویِ کــربـلا کـرده چـقـدر حـاجـتِ نـاگـفـتـه را روا کـرده دمـیـده بر سـرِ دنـیـا چه ماهِ پُر بَرَکات نـثـارِ گُل پـسرِ مرتضی عـلی صلوات
: امتیاز
|